کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
سارا جونسارا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

عزیز دل مامانی و بابایی

بهار،عید،ما و نی نی

سلاااااااااااااااااام به گل پسرمون که بهار زندگی مامان و باباشه عزیزم مامان این روزا خیلی خوشحاله.آخه بهار داره میرسه و 3 روز دیگه سال جدید از راه میرسه.سالی که قراره عشقمون به دنیا بیاد ان شاالله و ما روی ماهتو ببینیم شازده پسر.ای جانم! این آخرین پست سال 90 عزیزکم.امسال عید که توی شکم مامانی برای خودت سال تحویل و جشن میگیری ولی ان شاالله سال دیگه بغلمونی و حسابی دلبری می کنی.خدایا بابت همه ی خوبی هات شکر. بابایی الان سرکاره.قربونش برم که حسابی برای من و تو زحمت میکشه.میدونی عزیزم بابات می خواد تو بهترین و راحت ترین زندگی رو داشته باشی.امیدوارم همیشه احترامش رو داشته باشی و عاشقش باشی مثل من که عاشقانه دوستش دارم.   ...
27 اسفند 1390

روزا دارن میگذرن فندقکم

سلام ثروت مامان همه کس مامان چطوره؟خوش میگذره توی دل مامانی ووروجک؟الهی قربون دست و پاهای کوچولوت برم که حسابی با مامان کشتی میگیرن.شایدم برای خودت داری می رقصی شیطونکم ای جااااااااااااااااااااااااااااااانم پسر کوچولوی مامان ما الان توی هفته 21 هستیم. دقیقا 21 هفته و 3 روزه که با ارزشترین هدیه خدا داره توی شکم مامانی بزرگ میشه!مرد میشه.یعنی حامد و فرزانه ،بابا و مامان شدن.هوراااااااااااا بزرگ مرد کوچکمون،دیروز با بابا رفتیم بازار و حسابی برات خرید کردیم عزیزم.سرویس خواب و پوشاک و وسایل بهداشتی و لباس و کلی چیز قشنگ.اینقده ذوق داره وقتی برات خرید می کنیم.بابا همش می گفت چقدر کیف میده آدم برای بچه ...
21 اسفند 1390

دلتنگی

سلام مرد کوچک مامان امروز خیلی دلم گرفته.نمی خواستم بیام و برات اینارو بنویسم ولی عزیزکم دیدم الان جز توئه فسقلی کسی حرفامو گوش نمیکنه.از یه طرف از صبحه که بدجوری دل مامانی درد میکنه،از طرف دیگه خسته شدم از بس توی این خونه بی هدف روز و شبمو میگذرونم.تا لب وا می کنم و به بابات هم میگم شروع میکنه به امرو نهی. میدونی پسر کوچولوی من،دل درد واسه اینه که تو داری بزرگتر میشی.الهی فدات شم.تو همه ثروت مامانی.اینو بدون در هر شرایطی دعای خیر مامانی پشت سرته.حتی اگه یه روزی خواسته یا ناخواسته ناراحتم کنی.میدونی آدم وقتی خودش پدر و مادر نشده واقعا نمیتونه درک کنه که چقدر پدر و مادرش براش زحمت کشیدن.تو هنوز توی دل مامانی اما با تمام وجود عاشقتم و دلم...
9 اسفند 1390

چیزی به نیمه راه نمونده!

هوراااااااااااااااااا سلام آقا کیان،قند عسل،تاج سر (البته همراه بابایی) چطوری مامانی؟خدارو شکر که دکتر گفت خوبه خوبی.الهی صدهزار مرتبه شکر عزیز دلم. قربونت برم با اون وول خوردنات که مامان عاشقشونه. چهارشنبه با بابا رفتیم دکتر.آخه به سفارش یکی از دوستان توی بیمه باید دکترم و عوض می کردم تا بتونم توی بیمارستانی که می خوایم توی ناناز و به دنیا بیارم فنچولم.خوب بابایی و من دلمون می خواد عشقمون توی یکی از بهترین بیمارستان ها دنیا بیاد! به خاطر همین رفتیم پیش خانم دکتر ابوعلی.وااااای چه خانم دکتر مهربون و حرفه ایه مامانی.معاینه که کرد و صدای قلب نازتو که شنیدم و کلی هم طبق معمول کیفور شدم،واسم سونو nt نوشت و گفت یه کوچولو دی...
6 اسفند 1390
1